آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند
دلبر که جان فرسود ازاو کام دلم نگشود ازاو
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد