هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز
هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز

روزنوشت 27 تیرماه 1402

صبح تا ظهر بدو ن اتفاق خاصی اداره بودم. ظهر که اومدم خونه چون ناهار رو توی اداره به خاطر همراهی با دوستم خورده بودم مستقیم رفتم تو بخش استراحت فرفره هم اومد کنارم و یک چرت مختصر داشتم. با سختی به لّختی و سستی بعد از خواب نیمروز غلبه کردم و پاشدم. یک فنجان چای و کمی گپ و گفت با نبات شیرینم.عصر قرار بود با فرفره جان دونفری بریم بیرون. از روز قبل فرفره وقتش رو رزرو کرده بود و مقصد هم مشخص.مرکز خریدی که نسبتا نزدیک بود. حدود ساعت 6 دونفری زدیم بیرون و تا ساعت 8/5 به گشت و گذار و خرید صد درصد طبق خواسته و میل فرفره جانم گذشت. بعضی موقع این قرارهای دونفره برای دوقلوها لازمه که با آرامش و آسایش یک وقت اختصاصی داشته باشن.خلاصه با رضایت کامل برگشتیم خونه و شام مختصری رو همسرجان آماده کرد . طبق معمول فرفره گرسنه نبود و قرقره هم هوس کرده بود نون و پنیر و خیار بخوره. نبات با دوستاش رفته بود بیرون و شاممون سه نفره شد. بعد از شام هم کمی اخبار ناخوشایند گوش کردیم، چندتا آهنگ نوستالژی از شبکه های مربوطه که شاید تلخی اخبار رو  بشوره و در نهایت یک قسمت از سریال مانیفست. 

برای قبل از خواب یک برنامه به روتینم اضافه شده و اون گوش دادن به آهنگهای آرامبخش با فرکانس متفاوت برای دوتا گوش هست که کمک زیادی به خواب راحت می کنه.همینطور که مشغول مسواک و بقیه کارهای قبل از خواب هستم با هدفون به چندتا از این آهنگها گوش می کنم. به نظرم تاثیر خوبی داشته البته هنوز زوده برای نتیجه گیری.ولی دیشب خیلی خوب خوابیدم و بعد از مدتها میشه گفت تقریبا بدون وقفه 4-5 ساعت خواب بودم.

روزنوشت های واقعی 26 تیر 1402

تصمیم گرفتم از امروز روزمرگی هام رو بنویسم،

دیروز ساعت 6:30 اومدم اداره، رسیدگی به کارهای روزمره تا ساعت 11 که جلسه داشتم . جلسه زود تموم شد. گوشیم زنگ خورد.یکی از همکاران و آشناهای قدیم بود که وقتی اسمش رو گفت تعجب کردم . حدود 17-18سالی می شد که ازش بی خبر بودم. چیزی که بیشتر باعث تعجبم شد این بود که ایشون گفتن رفتن آمریکا . چون کسی بود که به اصطلاح همراه ن ظ ا م بود و همیشه در پست های نزدیک به قدرت. حالا دم از بی لیاقتی سیستم و قدر ندونستن و ... می زد . منم گفتم ما که همچنان در خدمت مملکت باقی موندیم شما ول کردید رفتید کشور رو. البته این آشنا یه کم مشکوک می زد چون هم  زیادی از موقعیت من و خانواده‌ام پرس و جو کرد هم اینکه کسی که تو این زمان با خیال راحت از آمریکا میاد ایران حتما پشتش به ایران رادیاتور گرمه

ساعت 1:30 رسیدم خونه و دیدم نبات عدس پلو درست کرده ولی هنوز حاضر نیست. منم گشنه و نالون غذای روز قبل رو گرم کردم و بعدش رفتم یه کم استراحت کنم که با زنگ در خونه ( همسر) و دعوت بچه ها به ناهار و ... عملا استراحت به فنا رفت. پاشدم یه چای زدم به بدن و کمی کتاب خوندم( هرچه باداباد اسیو تولتز رو دارم می‌خونم)، ملافه های شسته و خشک شده رو جمع کردم و تا و گذاشتم سر جاشون. دیدم بدجوری کلافه ام رفتم یه کم دراز کشیدم و فرفره هم اومد و مذاکرات مادر پسری و ... هوس پفک کردم با هم یه کم پفک توپی خوردیم و... بعدشم پاشدم بساط کتلت رو آماده کنم. با اینکه غذا داشتیم تو یخچال دلم خواست بوی کتلت بپیچه توی خونه. بعضی غذاها برای من بوی زندگی دارن و هر وقت می‌خوام جریان زندگی رو توی خونه جاری کنم درست می کنم. مثل کتلت و خورش قیمه اصلا مراسم و مناسکش رو دوست دارم.من همیشه برای کتلت سیب زمینی و پیاز رو دستی رنده می کنم اما دیروز چرخ گوشت رو آوردم و با چرخ گوشت سیب زمینی و پیاز رورنده کردم. همسر جان پیشنهاد داد که کتلت ها رو سرخ کنه، اما من گفتم خودم دوست دارم سرخ کنم. دوتا ماهیتابه گذاشتم و شروع کردم. بعدشم احساس کردم تمام وجودم بوی روغن گرفته رفتم یه دوش گرفتم و خنک و تمیز رفتم سراغ ریحونهایی که به نبات گفته بودم سر راه بگیره. در حالی که ریحونها خیس می خوردن گازو دیوار پشت گاز رو چربی دایی کردم و برق انداختم. میز شام رو چیدیم و شام خوردیم. الیته قرقره گفت کتلت نمی‌خوره. فرفره هم گفت الان گرسنه نیست و بعدا می خوره. بعد از شام هم یک قسمت از سریال مانیفست رو دیدیم که من وسطهاش چرت می زدم. بعدشم مراسم خواب و توصیه اکید به همه اعضای خانواده که لطفا برای بوس و شب بخیر نیان بالای سرم چون اگر اول خواب بیدار بشم دیگه تا یکی دوساعت بیدارم.....خلاصه بالاخره خوابیدم تا ساعت 1/5 و از اون به بعد هر نیم ساعت یا نهایت 45 دقیقه بیدار شدم تا بالاخره ساعت 5/5 این بازی کثیف رو تموم کردم و بلند شدم اومدم اداره....