پنجشنبه و جمعه این هفته بیشتر به جمع و جور کردن گذشت. لباسهای زمستونه رو جمع کردم و تابستونیها رو درآوردم. همیشه پالتوها و کاپشن ها رو توی همون کمد لباس جابجا میکردم یعنی میذاشتمشون یک سمت کمد و تابستونیها رو دم دست آویزون می کردم. اما این روزها نیاز زیادی به خلوت سازی و نفس کشیدن دارم. برای همین همه پالتوها و کاپشن ها رو هم جمع کردم گذاشتم توی یه بقچه بزرگ. کمدم خیلی باز شد .
همسر جان داره یک سریال می بینه که البته خودم بهش معرفی کردم که کاش نمی کردم، چون وقتی میفته رو دورِ دیدن به کمتر از 3 قسمت راضی نمیشه من خودم با دیدن یکی دو قسمت اول انصراف دادم. سوژه بد نیست ولی خوش ساخت نیست و صحنههای خون و خشونت و شکنجه زیاد داره برای همین وقتی اون میشینه پای سریال من صحنه رو ترک می کنم و دنبال یه کار سرگرمکننده میگردم. وقتهایی که نمیتونم ذهنم رو جمع و جور کنم بهترین کار اینه که کمدها رو جمع و جور کنم
توی پروسه جمع و جور و تابستونی زمستونی لباس های خودم و نبات چندین کیسه لباس جمع شد که واقعا دیگه کاربردی برامون ندارن. یا به خاطر سایز، یا مدل و یا اینکه دیگه نیازی بهشون نداریم. بعضی از لباسهای نبات که حتی مارکشون هم هنوز بهشون وصله یعنی یک بار هم نپوشیده
اما در هر صورت سبک سازی کار لذتبخشیه. کتابها و کاغذها و لوازم تحریرفرفره و قرقره رو هم سر و سامون دادم و تا حد زیادی اتاقهاشون خلوت شد. برای اسباب بازی ها یه فرصت و یه انرژی مضاعف میخوام. حالا رسیدیم به مرحله توزیع که در حال انجام هست . یک سری برای انجمنهایی که لباس و وسایل تحصیلی رو به مردم عزیزسیستان و بلوچستان میرسونن. یک سری هم میدم به یکی از همکارا که بعضی هاش رو خودش برمیداره بقیه رو هم میرسونه به مستحق.
نتیجه این همه کار در کنار آشپزی و امور خونه شد پادرد و کمر درد و بد خوابیدن و صبح یکساعت دیر اومدن سرکار.
سلام
چه کار خوبی کردین. حداقل این لباسها به درد یه نفر دیگه میخورن.
من اصولا اهل سریال نیستم. معمولا فیلم سینمایی را ترجیح میدم. چون آدم یکدفعه یک موضوع را میبینه و خلاص!
سلام
این یکی هم که بد دراومد
آره والا انباشت اینهمه لباس خیلی حس بدی به آدم میده.
من سریال دوست دارم و معمولا سریالهای طولانی و چندفصلی رو با همسرم می بینیم ولی مدتیه بی سریال موندیم