از دوشب پیش درد قفسه سینه آزارم میداد و با هیچ مسکن و دارویی خوب نمیشد. قبلا هم این تجربه رو داشتم و بعد از مراجعات متعدد به متخصصهای متعدد معلوم شد درد اسکلتی هست ولی اینکه به مسکن ها جواب نمیده رو اعصابه و استرس آور. امروز یه کم بهترم . به خاطر همین دیروز با ملاحظه کار میکردم و سعی داشتم با خودکنترلی بیمحابا به کار نزنم. نبات صبح بیرون کار داشت پسرها هم با پدرشون رفتن آرایشگاه. منم بعد از روتین ماشین لباسشویی یه کم کتاب خوندم و بعدشم لباس رزم و آشپزی. خورش بامیه- کدو و زرشک پلو منوی دیروز ما بود
. تو خونه ما فقط خودم بامیه دوست دارم. کدو هم من و همسر دوست داریم بقیه نه. برای همین مرغ هم گذاشتم. تا ساعت 3 که همگی جمع شدیم و ناهار و بعدشم چای ویه قسمت سریال و کمی اخبار. دیدم حوصلهام سر رفته و جمع و جور خونم کم شده. به صورت ناگهانی رفتم توی اتاق قرقره و طی یک حرکت ناگهانی و خشن کمدهای لباس رو خالی کردم کف اتاق
.لباسهای کوچیک شده رو جدا کردم و بیرونی ها رو زدم سر چوب لباسی و .... کمدها رو هم دستمال کشیدم و یه سبد خرت و پرت هم بود که اونم مرتب شد و کلی زباله حاصل این جمع و جور بود. کمد حسابی تمیز و مرتب شد . بعدش پسرها تصمیم گرفتن با نبات برن کافی شاپ . همسر جان مشغول درست کردن شام شد منم که نمیتونم بیکار بشینم با وجود دردی که داشتم شروع کردم به جاروبرقی. بعد هم شام و فوتبال و دعواهای ناتمام فرفره و قرقره سر جرز دیوار و.... بعدشم بالاخره لالا
پنجشنبه و جمعه این هفته بیشتر به جمع و جور کردن گذشت. لباسهای زمستونه رو جمع کردم و تابستونیها رو درآوردم. همیشه پالتوها و کاپشن ها رو توی همون کمد لباس جابجا میکردم یعنی میذاشتمشون یک سمت کمد و تابستونیها رو دم دست آویزون می کردم. اما این روزها نیاز زیادی به خلوت سازی و نفس کشیدن دارم. برای همین همه پالتوها و کاپشن ها رو هم جمع کردم گذاشتم توی یه بقچه بزرگ. کمدم خیلی باز شد .
همسر جان داره یک سریال می بینه که البته خودم بهش معرفی کردم که کاش نمی کردم، چون وقتی میفته رو دورِ دیدن به کمتر از 3 قسمت راضی نمیشه من خودم با دیدن یکی دو قسمت اول انصراف دادم. سوژه بد نیست ولی خوش ساخت نیست و صحنههای خون و خشونت و شکنجه زیاد داره برای همین وقتی اون میشینه پای سریال من صحنه رو ترک می کنم و دنبال یه کار سرگرمکننده میگردم. وقتهایی که نمیتونم ذهنم رو جمع و جور کنم بهترین کار اینه که کمدها رو جمع و جور کنم
توی پروسه جمع و جور و تابستونی زمستونی لباس های خودم و نبات چندین کیسه لباس جمع شد که واقعا دیگه کاربردی برامون ندارن. یا به خاطر سایز، یا مدل و یا اینکه دیگه نیازی بهشون نداریم. بعضی از لباسهای نبات که حتی مارکشون هم هنوز بهشون وصله یعنی یک بار هم نپوشیده
اما در هر صورت سبک سازی کار لذتبخشیه. کتابها و کاغذها و لوازم تحریرفرفره و قرقره رو هم سر و سامون دادم و تا حد زیادی اتاقهاشون خلوت شد. برای اسباب بازی ها یه فرصت و یه انرژی مضاعف میخوام. حالا رسیدیم به مرحله توزیع که در حال انجام هست . یک سری برای انجمنهایی که لباس و وسایل تحصیلی رو به مردم عزیزسیستان و بلوچستان میرسونن. یک سری هم میدم به یکی از همکارا که بعضی هاش رو خودش برمیداره بقیه رو هم میرسونه به مستحق.
نتیجه این همه کار در کنار آشپزی و امور خونه شد پادرد و کمر درد و بد خوابیدن و صبح یکساعت دیر اومدن سرکار.
برای فرفره وقت دکتر داشتیم و با توجه به جواب آزمایشش ما رو ارجاع داد به متخصص دیگه. در زمینه اون تخصص 3 تا دکتر به ما معرفی کردن که یکیشون برای هفته دیگه وقت داد یکی دیگه هم که جواب نمی داد سومی هم تلفنش مسدود بود و چون آدرسش نزدیک به خونهمون بود گفتیم حضوری بریم شاید بین مریض ویزیت بشیم. رد آدرس رو گرفتیم و ماشین رو یه کم دورتر پارک کردیم .دیروز عصر هوا خیلی گرم و دم کرده بود و منم حسابی خسته و تشنه و گرمازده. فرفره هم یه بند غر میزد که بریم خونه و یه روز دیگه بیایم و .... مطب دکتر طبقه پنجم یه ساختمان پزشکان بود. با آسانسور رفتیم بالا هرچی زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد. آثار پلمپ بازشده هم روی در بود. دیدیم به قول فرفره ایستگاهمون کردن* ناامید و سرخورده اومدیم پایین. یه خانومه داشت با ماشینش از پارکینگ میرفت بیرون که همسرم ازش پرسید شما توی این ساختمون هستید؟دکتر فلانی نیستن؟ خانومه با چهره متاسف گفت آقا ایشون چند وقته فوت کردن ما
پرسیدیم کی و چرا و .. گفت دو سه ماه پیش سکته کردن
همسرم بلافاصله زنگ زد به منشی دکتری که ما رو ارجاع داده بود و جریان رو گفت که دیگه ملت رو نفرستین اینجا، اونم اظهار تعجب کرد. من توی اینترنت سرچ کردم دیدم بنده خدا تابستون پارسال فوت کرده ( خانومه گفت دوسه ماهه!)، پزشک حاذق و مشهوری هم بوده و جالبه که دکتر ما که خودش هم دکتر بسیار مشهور و حاذقی منتها در زمینه تخصص دیگه ای هست نمیدونسته و مریض ها رو ارجاع میداده به ایشون و هیچکدوم از مراجعین هم از پارسال تا حالا اطلاع نداده بوده.
برگشتیم خونه و من هرچندخسته و له بودم ولی نخوابیدم ، دو قسمت سریال در انتهای شب رو دیدم ، یه سفارش اسنپ مارکتی هم داشتم که انجامش دادم . و قتی پسرها با پدرشون رفتن پایین ورزش کنن منم لباس رزم پوشیدم و بساط قورمه سبزی رو راه انداختم . ساعت 8 تا 9 فرفره و قرقره کلاس زبان آنلاین داشتن، بعدش شام رو سرو کردم و همسر گفت تو دیگه برو بخواب من جمع میکنم .هر چند خیلی زود بود ( ساعت شده بود10/5)
قبول کردم و رفتم خوابیدم. نبات هم با دوستهاش بیرون بود و من متوجه نشدم کی اومد خونه.
* اصطلاح نوجوونها در مورد سرِکار بودن
دیروز نبات گفت میخوام برای تولد دوستم هدیه بگیرم بیا عصر با هم بریم بیرون. بعد از استراحت بعدازظهر با اینکه اصلا جون نداشتم و فرفره سفارش قورمه سبزی داده بود برای شام، حدو د ساعت 6/5 راهی شدیم. ما با ماشین رفتیم داخل پارکینگ مرکز خرید و وقتی رفتیم بالا هم خبری از برادران و خواهران دلسوز نبود. طبق معمول بیشتر دخترا و خانوما ب ی ح ج اب بودن و حتی فروشنده ها. یه دفعه احساس کردیم یه جو آشفتگی ریخت توی پاساژ. نگو که مامورین به صورت نامحسوس توی مال میگردن و به فروشگاههایی که فروشنده یا مشتری ب ی ح ج اب دارن اخطار کتبی برای پلمب میدن اونم به مدت یک هفته تو این وانفسای اقتصادی فروشنده ها هم نفرین میکردن و سردرگم بودن. ماهم خریدمون رو انجام دادیم و با حال بد برگشتیم خونه. همسر با کمک قرقره کیک پخته بودن و شام هم مرغ و سبزیجات درست کرده بود.فرفره و قرقره دنبال پلو بودن با اینکه توی یخچال داشتیم بهشون گفتم با نون بخورید این عادت شب پلوخوری رو کمکم بذارید کنار. بعد از شام هم یکی دو قسمت پایتخت دیدیم و رفتیم برای خواب.
دیروز بعد از بیشتر از یکماه رفتم کلاس یوگا و هنوز بدن درد دارم ولی لذتبخشه.
فرفره و قرقره امروز امتحان پیامهای آسمان داشتند . پرسیدنِ این درس دیگه عذاب مضاعفه چون هم خیلی بیمحتواست هم اینکه در طول سال بچه ها زیاد کار نکردن و هم اینکه مباحثش مخصوصا بخش احکام و .... کلا براشون غریبه است. مثلا تفاوت نماز جمعه و نماز صبح یا نماز جماعت که وقتی وسطش برسی باید چیکار کنی و...فکر کنم برگه های امتحانشون از اون برگه هایی باشه که تو فضای مجازی پخش میشه ویژگیهای حضرت زهرا را نام ببرید: علاقه به پدر....... قرقره: خوب باباشه بایدم دوستش داشته باشه
بخش احکام: مشخصات مرجع تقلید: زنده باشه و... فرفره: تکون بخوره بتونه حرکت کنه
مطهرات: آب و زمین... قرقره: بدون مایع دستشویی که تمیز نمیشه
چه چیزی باعث کم شدن عذاب قبر میشه؟
آخه این سواله از نوجوون بیچاره میپرسید؟ ما که یاد گرفتیم حالا ببینم شما بدون تقلب میتونید جواب بدید؟
دیروز صدای یک کلاغ به صورت تکخوان و ممتد از حیاط میومد، همسر گفت این صدای کلاغ مادریه که بچهاش رو گم کرده، عصر که بچه ها رفتند پایین بازی کنن دیدن بله یه جوجه کلاغ توی پارکینگه و ظاهرا مادر و بچه همدیگه رو گم کردن. با کمک پدر و سرایدار جوجه کلاغ رو گذاشتن روی درخت که گربه نگیرتش، امیدوارم مادره پیداش کرده باشه.داستان اینه مادر که باشی دیگه فرق نمیکنه کلاغ باشی یا گربه برای بچهات آروم و قرار نداری.