هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز
هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز

7 آذر 1402

دیروز بعد از مدتها به خاطر مریضی فرفره و سردرد خودم خونه موندم و با اینکه حال خودم و مخصوصا فرفره اصلا خوب نبود ولی بهم چسبید. اصلا امروز دلم نمی خواست بیام سرکار. حوصله این روزمرگی رو نداشتم. کلا دیگه دلم می خواد یه مدت بشینم خونه و از کار و گرفتاری هاش و دروغ و دونگهاش دور باشم . نمی دونم این حس چقدر واقعیه یا کیکه  و تا کی پایداره ، ولی هرچی هست حس می کنم عمرم داره زود زود می گذره و من هنوز نتونستم از دغدغه های کارمندی خلاص بشم. میل به حفظ هویت اجتماعی و سرگرم شدن با مشغله های کاری و البته استقلال مالی باعث شده تا حالا نتونم تیرخلاص بزنم به کارمندی. از طرفی از وقتی حیطه کارم عوض شده( حدود 2 سال و نیم هست) هم استقلال کاریم کم شده و هم به لحاظ موضوعی از کارم لذت نمی برم. قبلا کارهام جوری بود که زمان انجامش دست خودم بود اگرچه من خودم عادت ندارم کاری رو عقب بندازم، ولی فشار و محدودیت ساعتی و روزی نداشت یعنی می تونستم  وقتم رو تنظیم کنم. به خاطر همین مرخصی رفتن و ... محدودیت چندانی نداشت و نیازی نبود حتما با مدیرانم هماهنگ کنم. ولی اینجا ماهیت کار طوری هست که مثل آتش نشانی آژیر فوریت به صدا درمیاد و باید سریعا گزارش های مفصل و سنگینی برای ارسال به مراجع بالادستی که اغلب وزیر یا ریاست جمهوری یا مجلس و.... تهیه کنیم که  محتوای گزارش هم برام جذاب نیست . به خاطر همین مرخصی گرفتن و .. داستان داره. شاید برای همین بیشتر احساس اسیر بودن دارم .