هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز
هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز

اول مهر 1402

سلام دوستان

به قول دکتر ربولی حسن کور عزیز این وبلاگ از روزمرگی شده ماه مرگی یه مدت که فرصت نکردم بنویسم بعدشم حس کردم خیلی عقب افتادم و دیگه چی بنویسم. 

ما یک مسافرت 5-6 روزه داشتیم و از سه شنبه که برگشتیم روزمرگی من خلاصه شد در یک چرخه تکراری که لامصب تموم هم نمی شد: بشور، پهن کن، جمع کن ، تا کن، بذار سرجاشون جا داره از همین تریبون استفاده کنم و یک تشکر ویژه از ماشن لباسشویی عزیز داشته باشم که بدون غر و لندمن رو همراهی کرد . 

امروز هم بچه ها رفتن مدرسه  در حالی که من به روال هرسال اول مهر اتاقشون رو مرتب نکردم. چون واقعا به لحاظ بدنی کشش ندارم وبعد از کارهای کمی سنگین و متوالی دچار دردهای مفصلی می شم و حتی نمی تونم دستم رو تکون بدم. از طرفی به نظرم دیگه به حد کافی بزرگ شدن که  جمع و جور کردن اتاقهاشون رو به خودشون بسپرم. البته با دیدن وضعیت نابسامان و در هم ریخته اتاق ها هی حرص می خورم ولی فکر می کنم وقتی هم که مرتب می کنم کمتر از دو سه روز به همون وضع قبلی برمی گرده فقط من می مونم و درد . همسر جان هم سرما خورده سخت، خیلی رعایت کردیم و امیدوارم بقیه‌مون مبتلا نشیم. چه خوبه که فردا تعطیله این تعطیلی از سختی اول مهری که شنبه باشه خیلی کم می کنه.

تا چند سال پیش اول مهر و پاییز برام رنگ و بوی خاطره انگیزی داشت ولی چند ساله که حس و حالم کم شده شاید از بس که بچه ها نسبت به مدرسه شوق و ذوق ندارن اینجوری شدم.