دیروز حدود 4 رسیدم خونه،دیدم کتری رو گاز داره میجوشه چای رو دم کردم و گفتم اول چای بخورم بعد استراحت کنم. از اونجایی که نمی تونم بیکار بشینم به همسر گفتم گلهای پتوس نبات رو که توی آب بودن و ریشه داشتن بذاریم توی گلدون. اومدم بطریها رو بردارم که یکی پس از دیگری از دستم افتادن و کف اتاق غرق آب شد . تند تند آبها رو جمع کردم و گلها رو هم کاشتیم تو گلدون . یه جای خوب هم برای گلدون درست کردم که هم نور بخوره هم مزاحم نباشه. بعدش یه کم تخمه و چایی خوردیم و دوستم زنگ زد وماجراهای تعجبآوری تعریف کرد از فوت جاریش و بیاحساسی فامیل شوهر و رفتن پسرشون به پیادهروی ا ر ب ع ی ن علیرغم فرهنگ خانواده و ...... بعدش رفتم بخوابم که کمتر از یک ربع خوابم برد و بیدار شدم. دیدم دارم میفتم توی تله غم . سریع پاشدم رفتم پیادهروی. برگشتم و شروع کردم به شستن کوه ظرفهای داخل سینک و با اعتراض همسر مواجه شدم که نشور و بذار من انجام میدم و .... منم دیدم نمیتونم بیکار باشم گفتم ولش کن و ادامه دادم. شام هم داشتیم و کار زیادی نبود. به نبات تصویری زنگ زدم و یه کم تعریف و غیبت و ... یه کم اشک ودلتنگی نبات از اینکه دلش برای خونه تنگ شده و دیشب خواب می دیده برگشته و ....کلی خوشحال بوده
بعدم شام و یه قسمت 2 شات که مصاحبه با ژوله بود با همه غمها و مهربونیهاش و بعد هم مراسم خواب و .
دارم خودم رو با چنگ و دندان و تلاش به زندگی روتین برمیگردونم. هرچند کند و آهسته ولی بازم رو به جلو هستم. تعدادبغض ها و گریههام کمتر شده و سعی میکنم ذهنم رو جمع و جور کنم. پنجشنبه خونه رو که غرق خاک شده بود تمیز کردم . از دیروز تونستم پیادهروی صبحگاهی رو شروع کنم، عصر هم یه کم به کارهای خونه و شستن ظرفهای توی سینک و نظافت ماشین ظرفشویی رسیدم. بعد برای شام دیشب و نهار امروز استانبولی و خوراک لوبیا درست کردم. هنوز نمیتونم سالاد درست کنم ( قفلش باز نشده)، همینطور پازل و کتاب خوندن، اینا هم قفلن هنوز. شبها هم یکی دو قسمت برنامه 2 شات رو میبینم ، به نظرم فضای آرومی داره که البته به مهمونش هم برمیگرده . من قسمت های محسن شریفیان و شبنم مقدمی رو دوست داشتم. محمد بحرانی و رضا کیانیان هم بد نبود ولی به نظرم رضا کیانیان خیلی صادقانه حرف نمی زد و یه کم توی شوآف بود، هرچند که حرفهای قشنگی داشت.
خلاصه میگذرونم و ملالی نیست جز دوری دخترکم.