صبح تا ظهر اداره بودم با حجم کار متوسط . توی اداره چندتا غرفه شال و مانتو وپیرهن و.... تحت عنوان عفاف و حجاب برگزار شده. یک هفته ای میشه . برای ما کارمندها هم که وقت خرید نداریم فرصت خوبیه . من که از پارسال تا جایی که بتونم مانتو و شال نمی خرم ولی دو سه تا پیرهن بلند تابستونه و یک کت خوشگل خریدم. البته یکی از پیرهن ها خیلی برام گشاده و باید یا پس بدم یا بدم خیاط کوچیکش کنه. بعدشم با همکارم یه ناهار مختصر خوردیم و قبل از اینکه توسط مدیران بالادست احضار و مجبور به اضافه موندن بشم راه خونه رو پیش گرفتم. وقتی رسیدم نبات نبود، همسر هم مشغول آماده کردن ناهار خودش و پسرها بود.منم رفتم برای کمی استراحت چون سردرد بدی داشتم . همسر رفت دنبال نبات و منم با همون سردرد پاشدم برای صرف چای عصرانه. دیدم همسر جان از پیامک توقف سیستمی ماشین متعجب شده. چون توی اون ساعت تنها بوده و توی یک کوچه فرعی پارک کرده بوده و منتظر اومدن نبات. خیلی حرص خوردیم و عصبانی شدیم از این هرکی هرکی بودن مملکت. یعنی احساس ناامنی بالاتر از این نمیشه که تو روز روشن بهت اتهامی نسبت داده میشه اونم با آدرس دقیق و تهدید و......بگذریم همینه که هست. بعد از چای و گپ و گفت و گوش دادن به اخبارهای بد و منفی دیدم نبات داره میره موسسه ( دو ماهی میشه که توی یک موسسه زبان تدریس می کنه)، پاشدم رسوندمش، بعدشم برگشتم خونه و رفتم نیم ساعت پیاده روی. برای شام هم چون خیلی غذاهای از قبل مونده توی یخچال داشتیم تصمیم گرفتم چیزی درست نکنم و تکلیف این خورده ریزها رو یکسره کنیم. همه غذاها رو از یخچال آورد بیرون و چیدم روی کانتر تا هرکی هرچی می خواد انتخاب کنه. انتخاب پسرها که طبق معمول پلو مرغ بود که براشون گرم کردم. سالاد مفصلی هم درست کردم و رفتم دنبال نبات. چون تأکید کرده بود بابا گناه داره و خودت بیا دنبالم همسر جان هم مشغول صحبت با تلفن بود وگرنه هر چقدر هم خسته باشه بازهم نمیذاره من برم .نبات رو برداشتم و اومدیم یه شام سه نفره خوردیم. بقیه غذاها رو هم بسته بندی و گرم کردیم که سرایدار ببره بذاره برای پسرک زباله گردی که باهاش قرار گذاشتیم هر وقت غذا داشتیم بذاریم روی پست برق سر کوچه.بعد از شام و چای ، ظرفهای غیرماشینی رو شستم و گاز رو با دستمالهای مرطوب مخصوص گاز یه تمیز دم دستی کردم و بعدشم رفتم برای خواب.