دلم برای پیادهروی های روتینم تنگ شده، عذاب وجدان هم اومده سوار دلتنگی شده. مدتیه پیادهروی های هر روزهام خیلی نامنظم شده، سرما، آلودگی هوا و خستگی و کارهای زیاد اداره و خونه . هر روز یکیشون خودشون رو میندازن جلو . این روزها برنامه زندگیم هم خیلی شلوغ پلوغه. نبات با دوستهاش رفته شمال و چون ما کلا اعتماد زیادی به جاده و راننده های راهی نداریم، بلیط قطار و اتوبوس هم که نبود باباش گفت من می برمت و قرار شد پدر دوستش روز جمعه برگردونتشون. هفته دیگه هم آخر هفته یه سفر خانوادگی به جنوب داریم. بعدش نبات یه جراحی زیبایی داره که اونم مقدمات داره و موخرات. بعدشم یکی دوتا چکاپ های خودم مونده. خلاصه تا عید گیرم. خونه تکونی هم که اصلا تو برنامه جا نمیشه. فقط اگر بتونم همسرجان رو راضی کنم پرده ها رو باز کنه بشوریم کلی راضی هستم. واقعا جسمم نمیکشه و کارها و تمیزکاریهای معمولی هم به بدنم فشار میاره و درد های مختلف پا و کمر و ..... یعنی همون موقع که دارم کار می کنم خسته نیستم و اوکیام. مثل تراکتور کار می کنم بعدش تمام تنم درد می گیره تازه می فهمم که خارج از ظرفیت کار کردم. به لحاظ روحی هم حوصله کمک گرفتن و کارگر آوردن ندارم.
خدا قوت. واقعا نگاهی به لیست خودت بکن چقدرررر زیاده. حق داری.

ممنون نگار جان، بعضی موقع شب که می خوام بخوابم کارهای روزم رو مرور می کنم مغزم سوت میکشه.
انرژی فراوانی باید داشته باشم تا آخر سال رو به خوبی هندل کنیم
همینطوره و امیدوارم همه سلامت و شاد باشند .
به سلامتی و خوشی شادی جانم
چه خوووب پس قراره برای عید خانوادگی کلی کار انجام بدین. موفق باشین و سفر هم خیلی زیاد خوش بگذره.
مرسی لیمو جان، ممنون از نگاه مثبت و انرژی بخشت