هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز
هرروزانه

هرروزانه

هر روز برای همان روز

1 مرداد 1402

صبح تا ظهر اداره بودم با حجم کار متوسط . توی اداره چندتا غرفه  شال و مانتو وپیرهن و.... تحت عنوان عفاف و حجاب برگزار شده. یک هفته ای میشه . برای ما کارمندها هم که وقت خرید نداریم فرصت خوبیه . من که از پارسال تا جایی که بتونم مانتو و شال نمی خرم ولی دو سه تا پیرهن بلند تابستونه و یک کت خوشگل خریدم. البته یکی از پیرهن ها خیلی برام گشاده و باید یا پس بدم یا بدم خیاط کوچیکش کنه. بعدشم با همکارم یه ناهار مختصر خوردیم و قبل از اینکه توسط مدیران بالادست احضار و مجبور به اضافه موندن بشم راه خونه رو پیش گرفتم. وقتی رسیدم نبات نبود، همسر هم مشغول آماده کردن ناهار خودش و پسرها بود.منم رفتم برای کمی استراحت چون سردرد بدی داشتم . همسر رفت دنبال نبات و منم با همون سردرد پاشدم برای صرف چای عصرانه. دیدم همسر جان از پیامک توقف سیستمی ماشین متعجب شده. چون توی اون ساعت تنها بوده و توی یک کوچه فرعی پارک کرده بوده و منتظر اومدن نبات. خیلی حرص خوردیم و عصبانی شدیم از این هرکی هرکی بودن مملکت. یعنی احساس ناامنی بالاتر از این نمیشه که تو روز روشن بهت اتهامی نسبت داده میشه اونم با آدرس دقیق و تهدید و......بگذریم همینه که هست. بعد از چای و گپ و گفت و گوش دادن به اخبارهای بد و منفی دیدم نبات داره میره موسسه ( دو ماهی میشه که توی یک موسسه زبان تدریس می کنه)، پاشدم رسوندمش، بعدشم برگشتم خونه و رفتم نیم ساعت پیاده روی. برای شام هم چون خیلی غذاهای از قبل مونده توی یخچال داشتیم تصمیم گرفتم چیزی درست نکنم و تکلیف این خورده ریزها رو یکسره کنیم. همه غذاها رو از یخچال آورد بیرون و چیدم روی کانتر تا هرکی هرچی می خواد انتخاب کنه. انتخاب پسرها که طبق معمول پلو مرغ بود که براشون گرم کردم. سالاد مفصلی هم درست کردم و رفتم دنبال نبات. چون تأکید کرده بود بابا گناه داره و خودت بیا دنبالم  همسر جان هم مشغول صحبت با تلفن بود وگرنه هر چقدر هم خسته باشه بازهم نمیذاره من برم .نبات رو برداشتم و اومدیم یه شام سه نفره خوردیم. بقیه غذاها رو هم بسته بندی  و گرم کردیم که سرایدار ببره بذاره برای پسرک زباله گردی که باهاش قرار گذاشتیم هر وقت غذا داشتیم بذاریم روی پست برق سر کوچه.بعد از شام و چای ، ظرفهای غیرماشینی رو شستم و گاز رو با دستمالهای مرطوب مخصوص گاز یه تمیز دم دستی کردم و بعدشم رفتم برای خواب. 

روز نوشت31 -28 تیرماه 1402

چهارشنبه به امور روزمره گذشت، قرقره و فرفره ساعت بعداز ظهر با پدرشون رفتن لواسان با دوستهاشون استخر و آب بازی، نبات هم بیرون کار داشت و من از آرامش و سکوت خونه استفاده کردم . استراحت و کتاب خوندن. خسته بودم و جون نداشتم کارهای خونه رو انجام بدم. پنج شنبه هم به نظافت خونه و آشپزی گذشت و بازهم چون فرفره و قرقره عصرکلاس ورزش داشتن  و نبات هم با دوستهاش قرار داشت فرصت آرامش و سکوت و استراحت و مطالعه برای من. به شکرانه این آرامش تصمیم گرفتم شام براشون فیله سوخاری درست کنم با سیب زمینی سرخ‌کرده . برای اینکه پسرها رو از پای لپ‌تاپ بلندشون کنم بهشون گفتم بیاید کمک کنیم غذا رو با هم درست کنیم که اومدن و توی آماده کردن سوخاری ها کمک کردن.البته  فرفره طبق معمول به قرقره گیر می داد و راهنمایی های چپ و راست و ... که با هدایت و میانجی گری من اوضاع تا به خوبی و خوشی ختم شد

پنج شنبه غروب هم سه قسمت باقی مونده فصل آخر سریال مانیفست رو یه کله دیدیم و تمومش کردیم و خلاص .... سریال جالبی بود و تونستم با شخصیت هاش ارتباط برقرا رکنم. الانم تو خماری و افسردگی تموم شدن سریال طولانی هستم همین سریال دیدن باعث شد ازپیاده رویم رو  بیفتم ما کلا عادت داریم قسمت های سریال ها رو تا از پا نیفتیم می بینیم، یادمه اون زمان که سریال لاست خیلی تو بورس بود ماهم بچه کوچیک نداشتیم پشت سر هم سی دی ها رو می دیدم تا پاسی از شب. الانم یکی دیگه باید بیاد ما رو نجات بده وگرنه خودمون جنبه نداریم برای همین معمولا نمی تونیم با نبات سریال ببینیم اون بیشتر از دو قسمت پشت سر هم نمی بینه و برای همین از ما عقب میفته

جمعه هم به امور روزمره و خانه داریِ نم نم و با طمأنینه گذشت و کتابم هم تقریبا تموم کردم پیاده روی با همسر هم رفتیم که از شدت گرما و شرجی نفسمون برید

شنبه هم که دیروز باشه توی اداره خیلی خیلی شلوغ و گرفتار بودم و خونه هم نتونستم بخوابم  عصر   پسرها رو فرستادم برن تو حیاط یه کم بازی کنن که نیم ساعته برگشتن. خودم هم از گرما جرات نکردم برم پیاده روی. به جاش شام با نبات پیده درست کردیم که خیلی خوشمزه و عالی شد .بعد شام هم قسمت آخر سریال رهایم کن رو دیدیم و غم تنهایی و رنج حاتم .... سریال خوش ساختی بود و انصافا همه هنرپیشه ها سنگ تموم گذاشتن. بعدشم مراسم خواب 


روزنوشت 27 تیرماه 1402

صبح تا ظهر بدو ن اتفاق خاصی اداره بودم. ظهر که اومدم خونه چون ناهار رو توی اداره به خاطر همراهی با دوستم خورده بودم مستقیم رفتم تو بخش استراحت فرفره هم اومد کنارم و یک چرت مختصر داشتم. با سختی به لّختی و سستی بعد از خواب نیمروز غلبه کردم و پاشدم. یک فنجان چای و کمی گپ و گفت با نبات شیرینم.عصر قرار بود با فرفره جان دونفری بریم بیرون. از روز قبل فرفره وقتش رو رزرو کرده بود و مقصد هم مشخص.مرکز خریدی که نسبتا نزدیک بود. حدود ساعت 6 دونفری زدیم بیرون و تا ساعت 8/5 به گشت و گذار و خرید صد درصد طبق خواسته و میل فرفره جانم گذشت. بعضی موقع این قرارهای دونفره برای دوقلوها لازمه که با آرامش و آسایش یک وقت اختصاصی داشته باشن.خلاصه با رضایت کامل برگشتیم خونه و شام مختصری رو همسرجان آماده کرد . طبق معمول فرفره گرسنه نبود و قرقره هم هوس کرده بود نون و پنیر و خیار بخوره. نبات با دوستاش رفته بود بیرون و شاممون سه نفره شد. بعد از شام هم کمی اخبار ناخوشایند گوش کردیم، چندتا آهنگ نوستالژی از شبکه های مربوطه که شاید تلخی اخبار رو  بشوره و در نهایت یک قسمت از سریال مانیفست. 

برای قبل از خواب یک برنامه به روتینم اضافه شده و اون گوش دادن به آهنگهای آرامبخش با فرکانس متفاوت برای دوتا گوش هست که کمک زیادی به خواب راحت می کنه.همینطور که مشغول مسواک و بقیه کارهای قبل از خواب هستم با هدفون به چندتا از این آهنگها گوش می کنم. به نظرم تاثیر خوبی داشته البته هنوز زوده برای نتیجه گیری.ولی دیشب خیلی خوب خوابیدم و بعد از مدتها میشه گفت تقریبا بدون وقفه 4-5 ساعت خواب بودم.

روزنوشت های واقعی 26 تیر 1402

تصمیم گرفتم از امروز روزمرگی هام رو بنویسم،

دیروز ساعت 6:30 اومدم اداره، رسیدگی به کارهای روزمره تا ساعت 11 که جلسه داشتم . جلسه زود تموم شد. گوشیم زنگ خورد.یکی از همکاران و آشناهای قدیم بود که وقتی اسمش رو گفت تعجب کردم . حدود 17-18سالی می شد که ازش بی خبر بودم. چیزی که بیشتر باعث تعجبم شد این بود که ایشون گفتن رفتن آمریکا . چون کسی بود که به اصطلاح همراه ن ظ ا م بود و همیشه در پست های نزدیک به قدرت. حالا دم از بی لیاقتی سیستم و قدر ندونستن و ... می زد . منم گفتم ما که همچنان در خدمت مملکت باقی موندیم شما ول کردید رفتید کشور رو. البته این آشنا یه کم مشکوک می زد چون هم  زیادی از موقعیت من و خانواده‌ام پرس و جو کرد هم اینکه کسی که تو این زمان با خیال راحت از آمریکا میاد ایران حتما پشتش به ایران رادیاتور گرمه

ساعت 1:30 رسیدم خونه و دیدم نبات عدس پلو درست کرده ولی هنوز حاضر نیست. منم گشنه و نالون غذای روز قبل رو گرم کردم و بعدش رفتم یه کم استراحت کنم که با زنگ در خونه ( همسر) و دعوت بچه ها به ناهار و ... عملا استراحت به فنا رفت. پاشدم یه چای زدم به بدن و کمی کتاب خوندم( هرچه باداباد اسیو تولتز رو دارم می‌خونم)، ملافه های شسته و خشک شده رو جمع کردم و تا و گذاشتم سر جاشون. دیدم بدجوری کلافه ام رفتم یه کم دراز کشیدم و فرفره هم اومد و مذاکرات مادر پسری و ... هوس پفک کردم با هم یه کم پفک توپی خوردیم و... بعدشم پاشدم بساط کتلت رو آماده کنم. با اینکه غذا داشتیم تو یخچال دلم خواست بوی کتلت بپیچه توی خونه. بعضی غذاها برای من بوی زندگی دارن و هر وقت می‌خوام جریان زندگی رو توی خونه جاری کنم درست می کنم. مثل کتلت و خورش قیمه اصلا مراسم و مناسکش رو دوست دارم.من همیشه برای کتلت سیب زمینی و پیاز رو دستی رنده می کنم اما دیروز چرخ گوشت رو آوردم و با چرخ گوشت سیب زمینی و پیاز رورنده کردم. همسر جان پیشنهاد داد که کتلت ها رو سرخ کنه، اما من گفتم خودم دوست دارم سرخ کنم. دوتا ماهیتابه گذاشتم و شروع کردم. بعدشم احساس کردم تمام وجودم بوی روغن گرفته رفتم یه دوش گرفتم و خنک و تمیز رفتم سراغ ریحونهایی که به نبات گفته بودم سر راه بگیره. در حالی که ریحونها خیس می خوردن گازو دیوار پشت گاز رو چربی دایی کردم و برق انداختم. میز شام رو چیدیم و شام خوردیم. الیته قرقره گفت کتلت نمی‌خوره. فرفره هم گفت الان گرسنه نیست و بعدا می خوره. بعد از شام هم یک قسمت از سریال مانیفست رو دیدیم که من وسطهاش چرت می زدم. بعدشم مراسم خواب و توصیه اکید به همه اعضای خانواده که لطفا برای بوس و شب بخیر نیان بالای سرم چون اگر اول خواب بیدار بشم دیگه تا یکی دوساعت بیدارم.....خلاصه بالاخره خوابیدم تا ساعت 1/5 و از اون به بعد هر نیم ساعت یا نهایت 45 دقیقه بیدار شدم تا بالاخره ساعت 5/5 این بازی کثیف رو تموم کردم و بلند شدم اومدم اداره....

دهم مردادماه


چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

                                                                                                  سعدی شیرین‌سخن