6:15 از خواب بیدار می شم، خیلی از روزها چند دقیقه خوددرگیری دارم که دیرتر برم و کمی بیشتر استراحت کنم و تقریبا هر روز بعد از یک تجزیه و تحلیل تکراری، به این نتیجه می رسم که زود رفتن بهتر از دیر رفتنه، چون هم دیگه خوابم نمی بره و هم می خورم به ترافیک و از همه مهمتر پیاده روی صبح رو هم از دست میدم.
روشن کردن زیر کتری (البته من چای رو میام اداره می خورم ولی برای قرقره که با خودش چای صبحانه رو می بره )
شستن دست و رو، مسواک و ضد آفتاب و آرا بیرا و لباس پوشیدن
بعدش میام تو آشپزخونه ناهار و صبحونه و میوه و ... خودم رو بر میدارم و اگر وقت داشته باشم به همسر برای آماده کردن وسایل بچه ها کمک می کنم و بعدشم حدود 6:40 تا 6:45 می زنم بیرون.لقمه های صبحونه و ظرف های ناهار رو شب قبل آماده می کنیم.
حدود 7:10 تا 7:15 اداره هستم،
میرم بالا کفشم رو عوض می کنم و راهی پیاده روی نیم ساعته صبحگاهی می شم،
بعد از برگشتن از پیاده روی لیوان هام رو می شورم و منتظر صدای زیبای ترولی آبدارچی جان می شینم. حدود 8 چای از راه می رسه و همراه با خوردن چای و لقمه صبحانه کار ورزانه شروع میشه تا ساعت 10 که دوباره صدای دلنشین ترولی چای و دلخوشی کوچک اداری ،
بعدش هم کارتا حدود 12:45 تا 1 که با همکارها می ریم ناهار و گپ دوستانه و غیبت های کارمندی ،
ساعت2 هم دوباره چای تا حدود 3:15 که اگر کار فوری بر سرم نازل نشه می تونم برم به سمت خونه.
حدود 4 می رسم و تقریبا تا 6 خسته ام و کار خاصی نمی تونم انجام بدم.
بعدش پا میشم و کم کم آشپزخونه رو جمع و جور م کنم و تدارک شام و ...
تا ساعت 9 تقریبا درگیر کارهای خونه و جواب اشکال های درسی بچه ها هستم.
9 تا 11 هم استراحت و تلویزیون و گپ و گفت با نبات و همسر و ...
بعدشم از 11:30 تا 12 مقدمات خواب شامل مسواک و روتین پوست( اگه حال داشته باشم) و کمی مطالعه و خواب
سلام دوستان
به قول دکتر ربولی حسن کور عزیز این وبلاگ از روزمرگی شده ماه مرگی یه مدت که فرصت نکردم بنویسم بعدشم حس کردم خیلی عقب افتادم و دیگه چی بنویسم.
ما یک مسافرت 5-6 روزه داشتیم و از سه شنبه که برگشتیم روزمرگی من خلاصه شد در یک چرخه تکراری که لامصب تموم هم نمی شد: بشور، پهن کن، جمع کن ، تا کن، بذار سرجاشون جا داره از همین تریبون استفاده کنم و یک تشکر ویژه از ماشن لباسشویی عزیز داشته باشم که بدون غر و لندمن رو همراهی کرد .
امروز هم بچه ها رفتن مدرسه در حالی که من به روال هرسال اول مهر اتاقشون رو مرتب نکردم. چون واقعا به لحاظ بدنی کشش ندارم وبعد از کارهای کمی سنگین و متوالی دچار دردهای مفصلی می شم و حتی نمی تونم دستم رو تکون بدم. از طرفی به نظرم دیگه به حد کافی بزرگ شدن که جمع و جور کردن اتاقهاشون رو به خودشون بسپرم. البته با دیدن وضعیت نابسامان و در هم ریخته اتاق ها هی حرص می خورم ولی فکر می کنم وقتی هم که مرتب می کنم کمتر از دو سه روز به همون وضع قبلی برمی گرده فقط من می مونم و درد . همسر جان هم سرما خورده سخت، خیلی رعایت کردیم و امیدوارم بقیهمون مبتلا نشیم. چه خوبه که فردا تعطیله این تعطیلی از سختی اول مهری که شنبه باشه خیلی کم می کنه.
تا چند سال پیش اول مهر و پاییز برام رنگ و بوی خاطره انگیزی داشت ولی چند ساله که حس و حالم کم شده شاید از بس که بچه ها نسبت به مدرسه شوق و ذوق ندارن اینجوری شدم.
پنج شنبه شب مهمون داشتم. پنج شنبه ها برای ما شاغلین روز کارهای خونه است، خریدو شستشو و ساماندهی میوه و گوشت و مرغ و نظافت و ... . من آشپزی و مهمون داری برام سخت نیست ولی وقتی همزمان میشه با این کارهای خونه دیگه به همه جای بدنم فشار میاد . خریدها رو همسر جان انجام میدن و نبات هم خیلی کمک می کنه با این وجود تقریبا تا بعد از ظهر درگیر روتین های پنجشنبه بودیم و از حدود ساعت 3 با تنی دردمند بساط مهمون رو با کمک نبات راه انداختیم . این دوستان که مهمونمون بودن معمولا سالی 2-3 بار می دیدیم ولی ایندفعه طولانی شد و از قبل از کرونا تا حالا نیومده بودن خونهمون. برای همین درجه پذیرایی رو یه کم بالاتر از حالت عادی تنظیم کردم. با توجه به ذائقه مهمونمون زرشک پلو و قیمه به عنوان غذای اصلی در نظر گرفتم، حمص و سالاد ماکارونی با دسر سه دقیقهای قهوه و سالاد فصل و ..... مهمونهای عزیزمون نزدیک ساعت 8 اومدن و دورهمی خوبی داشتیم تا نزدیک 11/5. بعدشم همسر جان زحمت شستشوی قابلمه و ظرف های غیر ماشینی رو کشید . من هم با کمردرد خوابیدم.جمعه هم نسبتا آروم بود . البته من با سردرد از خواب بیدار شدم ولی چون ناهار داشتیم ( از غذاهای شب قبل) ، نبات هم رفته بود خونه دوستش ، من تونستم استراحت کنم. چند قسمت سریال بلک لیست و پیاده روی هم توونستم تو برنامه داشته باشم.
دیروز بعد از ناهار و استراحت و چای حدود ساعت 7 رفتم پیاده روی که به خاطر گرما سخت و نفسگیر بود. بعدشم لباس رزم ( پیش بند آشپزخونه) رو پوشیدم و زدم به خط مقدم. یک کوه ظرف ریز و درشت از قابلمه و ماهیتابه تا ظرف های دردار نگهداری غذا و .... داخل و اطراف سینک بود. اول مقدمات ماکارونی رو آماده کردم و همزمان شستن ظرفها و دیدن برنامه برادران اسکات. ماکارونی رو که دم کردم کمی فرصت نشستن داشتم تا نبات از بیرون بیاد و شام بخوریم. بعد از شام هم کار خاصی نکردم یه کم توی کانالهای موزیک گشتم و بعدشم ساعت 12 رفتم برای چندساعت کوتاه خواب منقطع. الانم با سردرد خفیفی که به نظرم داره شدت می گیره دارم اینا رو می نویسم و همزمان کارهای اداره رو که به نظر می رسه امروز سبک باشه انجام می دم. کار من توی اداره جوری هست که در حالی که خوش و خرم نشستی و داری کارهای مستمرو روتین رو انجام می دی و در خلالش وبگردی می کنی یه کار فوری و سنگین بهت نازل میشه که ممکنه تا چندین روز درگیری داشته باشه. گزارش های سنگین و نفسگیر که هم باید از زیرمجموعه اطلاعات بگیری، هم کنترل کنی که درست باشه هم جمع بندی کنی و به بالا سری ها توضیح بدی. معمولا هم جوری هست که نمی تونم کمک جدی و قابل توجهی از نیروهام بگیرم یعنی اینقدر فرصت نیست که کار رو پخش کنی وتوضیح بدی ،مگر اینکه موضوع پیگیری رو بهشون بسپرم.برای همین صبح که دارم کله سحر میام اداره معلوم نیست ظهر بتونم به موقع برم خونه